مادر من
(ملاحظه کننده عزیز، این نوشته، حس من در مورد ماد من! (یعنی مادر سید احمد و هر مادر هزاره در هزارستان افغانستان است) می باشد، حسی که در جای جای این نوشته او را اشک من همراهی کرده، حسی که با هر بار مراجعه به این نوشته بغضش ترکیده، مادر من عمری در حسرت دیدنم، چشم به راه ایران دوخته و انتظار می کشد. بدان که تو هم ممکن است اکنون در یکی از کشوره های جهان باشی و مادر تان دیدار تو را آرزو نماید و چه بسا آنقدر در خاک غربت انس گرفته باشی که انگار روزی مادر تو را در قنداق نوازش نداده یا شیره جانش را در وجود تو تزریق نکرده! بدان که این حرفها، قطره ای است از حرفهای گفته نشده که هر فرزند با این گفته ها ممکن است حس مرا پیدا کند و تا آخر خط رفته، مرا درک خواهد کرد- گویم: چه بسیار انسانهایی که بالای خط فقرند اما زیر خط فهم زندگی می کنند! یا خود را به بی خیالی فرو برده اند یا واقعا دچار بی هویتی شده اند و می گویند من همه را فراموش کرده ام حتی مادر!!!!!!!!!!!!!)
مادر من!، برای بزرگ کردن من و سایر فرزندانش، خود را زیر بار سنگینی کار پیر کرد درحالیکه اصلاً برای او کاری انجام نداده ام که خستگی آن همه کار را بردارد. برای مادر من! آسایش معنا و مفهومی نداشت. اگر باور ندارید، دقت کنید برایتان بگویم چگونه او خود را فدا نمود: مادر من! از همه زود تر از بستر خواب بسیار معمولی بر میخواست و از همه دیرتر به بستر میرفت.
باز هم دقت کنید! میخواهم گزارشی دقیق بدهم که خود سالهای اولیه عمرم را شاهد این ماجرای تکراری و خستهکننده بودم. مادر من! اصلاً صدایش در نمیآمد، اصلاً از خستگیهایش برای ما نمیگفت، انگار فکر میکرد که زندگی یعنی همین!، مادر من! از زندگی، کار تکراری در خانه و بزرگ کردن بچههای قد و نیم را تصور میکرد. مادر من! سحرگاهان که برای ادای فریضه نماز بلند میشد. درحالیکه همه خواب بود، به فکر خمیر کردن آرد برای نان گرم، میافتاد. او با دستان شسته و تمیز شده با یاد و نام خداوند، درِ کندوی آرد را باز میکرد، هر بار که مشتی از آرد را در تغار (طشت) میریخت نام خدا را به زبان جاری میکرد، این سنت او بود، من در مدتی که کنار مادرم زندگی میکردم بارها میدیدم که نام خدا در همه کارها ورد زبانش بود. مادر من! برای پختن نان اندازه مشخصی داشت، او هر روز تنور را روشن میکرد، دوست داشت فرزندانش همیشه نان تازه میل کند. وقتی به اندازه کافی آرد را در تغار (طشت) میریخت، آنقدر مشت به آرد میزد که کاملاً برای بهترین نان آماده شود. بعد از این که آرد را برای خمیر شدن فرصت میداد، سراغ کار بعدی میرفت، میدانید کار بعدی مادر من چه بود؟
مادر من به فکر علوفه صبحگاهی احشام میافتاد، به کاه دان میرفت علف را خورد کرده میآورد و جلوی آنها میریخت. درحالیکه علوفه را ریخته حیوانات را سرگرم خوردن علف میکرد، با ظرفی که همراه میآورد، شیر گاو و گوسفندان را میدوشید. مادر من در حالیکه این کارها را انجام میداد به فکر فرزند شیرخوارش هم بود که مبادا بلند شده اهل خانه را که به خواب خوش آرمیدهاند، بیدار کند یا خود و خانه را کثیف نماید، و مبادا اسباب ناراحتی پدر خانواده گردد. مادر من با فارغ شدن از کاری که در اخیر ذکر کردم، فرزندانش را یکییکی با صدای آرام و مهربان خود از خواب بیدار میکرد، جان مادر بلند شوید دست و صورتتان را بشورید که چای (صبحانه) آماده است، مادر من قبل از این که اهل خانه را از خواب بیدار کند میرفت سراغ دیگدان (اجاق) چای آماده میکرد، چگونه؟ آیا اجاقگاز را با اشاره فندک روشن میکرد؟ خیر! او هیزم را آتش میکرد. او آتش را گاهی با کبریت و گاهی هم با آتش زیر خاکستر روشن میکرد. آنقدر به آن فوت میکرد که بالأخره روشن میشد. مادر من برای این که یک چوب کبریت بیهوده مصرف نشود به این کار اقدام مینمود. تازه وقتی آتش را روشن کرده بود، میآمد جُل و رخت خوابها را جمع میکرد و تمام آنچه که کف خانه است را، بر میداشت.
مادر من! چای را برای فرزندان و شوهرش میآورد، همه با خیال راحت شروع میکردند به صرف چای صبح، اما مادر من! در حالی که بچهاش را شیر میداد، لقمههای نان را برداشته به سرعت جویده از گلو رد میکرد تا از کار بعدی عقب نماند یا آردی که برای پختن خمیر کرده وقتش نگذرد. مادر من! درحالیکه سفره را میآورد میدانید چند بار رفتوآمد میکرد تا سفره چیده شود؟ حداقل دو سه بار. این کار همیشگی او بود هم چاشت (ناهار) هم شام، به محض این که چای خورده میشد، ایشان خانه را باید جاروب مینمود تا همه چیز جمع شده و مرتب باشد که اگر احیاناً مهمانی از راه رسید، خانه بههمریخته نباشد که شوهرش شرمنده و خجالتزده شود. مادر من! فکر همه چیز را میکرد، او آنقدر تجربه دارد که همه این کارها را اتوماتیک وار انجام دهد، نمیایستد فکر کند وظیفه بعدیام چه هست!
در این هنگامهها و هیاهوی روزگار، مادر من، یک نگاهی به آرد میکرد که ببیند آماده پختن شده یا خیر (البته میدانست که کی آماده میشود زیرا کار هر روزش بود) روشن کردن تنور را یا قبل از کارهای دیگر انجام میداد یا بعد از آنها، معمولاً طوری آن را قرار میداد که بعد از یک سری کارهایی، طبخ نماید. کاری که باید میکرد تهیه علوفه برای احشام بود، مادر من! داس و سبد را همراه بر میداشت به مسافت 20 دقیقه راه را میپیمود، با داسش علفها را درو کرده داخل سبد ریخته، بند سبد را به شانههای خود انداخته آن را کول میکرد. 20 دقیقه دیگر بر میگشت، یعنی 40 دقیقه پیادهروی. گاهی علفی که داخل سبد میریخت تا 70 کیلو وزن دارد و باید این 20دقیقه را با کوله باری از علف به خانه بر گردد. بعد از برگشتن مادر من! فرصت، برای استراحت و صرف چای ندارد باید فوراً علوفه را با ساتور خورد کرده جلوی حیوانات بریزد. تازه با اقدام جدی و فوری هیزم را آورده تنور را آتش کند، آردی که اول صبح برای خمیر گذاشته بود اکنون کاملاً آماده است، اگر کمی دیر شود ممکن است خراب شده و ترش کند. هنگامی که تنور را آتش کرده چندین کار را همزمان انجام میدهد. کارهای دیگر عبارت است از: جاروب زدن اطراف تنور آماده کردن اسباب و وسایل زدن خمیر به تنور مانند رفیده (وسیلهای که برای پهن کردن نان و شکل دادن آن در نظر گرفتهشده. این وسیله دسته دارد که از دسته آن گرفته نان را در تنور میکوبد) و ... کار مهمی که همزمان انجام میشود، تهیه ناهار است که با آتش کردن تنور مواد را داخل ظرف انداخته روی آتش تنور میگذارد. اگر مواد لازم زود پزیده شد که کار تمام است، با آماده شدن نان، ناهار هم آماده است اگر نیاز به آتش بیشتر داشت باید کنار تنور دیگدان را هم آتش کند تا زمانی که نانها از تنور در میآید غذا هم پخته شده باشد. میدانید پخت نان سالها است که در زندگی مادران ما تجربه شده است. مادر من! انواع نان را در تنوری که یک متر از سطح زمین پایین تر است پخت میکند نان پنجه کش، (نان بربری) نان خمیر (نان لواش که بسیار نازک و یک نواخت پخت میشود) نان پتیر (نانی که حجم زیادی دارد) ورتکی (نانی که نه آنچنان نازک است به اندازه خمیر، نه آنچنان حجیم که شکل نان پنجه کش و حالت پتیر را به خود بگیرد) نان خمیر که بسیار نازک پخت میشود معمولاً برای مراسمهای عمومی و مهمانیهای ویژه استفاده میشود، زیرا این نوع نان هم مهارت بالای میطلبد هم این که حرارت بالایی را نیاز دارد. در واقع مادر من یک هنرمند است هنر مادر من به این جا ختم نمیشود. در فرصتهای بعدی از دست دوخت این مادران حرفهایی خواهیم گفت که اعجابانگیز است، مادر من یک مادر هنرمند است هنرمند برجسته و پخته کار.
از اصل مطلب خارج نشوم میخواستم بگویم مادر من! کارهای روزانه را به چه صورتی انجام میدهد؟ مادر من هنگامی که نانها را از تنور درآورد، فوراً به فکر آماده کردن ناهار میافتد (اگر مهمان در خانه باشد کاری خیلی دشوار تر از آن خواهد بود که دیده و شنیدهایم) در همه حال که مادر من به همه کارها رسیدگی میکند فرزندان و به ویژه فرزند شیرخوارش را فراموش نمیکند، اکثر مادران بیوقفه بچه میآورند، کنترل جمعیت معنا ندارد تا میتواند بچه میآورد، پس درعینحال که مصروف کارهای روز مره است همواره باید مواظب بچههایش باشد به خوراک، پوشاک و ... شان توجه نماید. نازنین مادر من! غذای ظهر را برای فرزندان و شوهر آماده میکند. اگر شوهر سر کار در مزرعه باشد باید غذا را همان جا برساند. این لحظاتی است که مادر من خود را فراموش میکند باید به فکر کاری دیگری باشد و آن دوشیدن شیر گاو و ... و علف دادن آنها. فکر نکنید این حرفها که در چند جمله خلاصه میشود به همین اندازه زمان اندکی میبرد خیر، خورد کردن و انداختن آن جلوی احشام، رساندن آب به آنها، همه زمان زیادی را در برمیگیرد.
در این لحظات مادر من خیلی باعجله غذایی را تناول میکند. تا اندازه ای بچههایش را مورد رسیدگی قرار میدهد، امنیت آنها را در نظر گرفته، (به کسی میسپارد- خوشبخت مادری است که پیره زنی (مادر شوهر) در خانه باشد و حال هم داشته باشد که از بچهها مواظبت کند) راهی کار دیگر میشود. حالا وقت آن رسیده که لباسهای اهل خانه را به شستشو ببرد. حداقل یک ساعت زمان میبرد تا لباسهای خانواده شسته شود. باز هم کاری که همواره تکرار شود، تهیه علوفه می باشد که باید سر مزرعه رفته تهیه کند. با آوردن علوفه، وقت زیادی برای آماده کردن شام نمانده. بعد از این که یکبار دیگر به آب و علف احشام رسیدگی کرد و به دوشیدن شیر آنها برای بار سوم خاتمه داد، او باید غذای شام را بهتر از چاشت تهیه کند زیرا مردم ما بهترین غذای خود را در وعده شام میخورند. از طرف دیگر ساعت 7 شب باید غذا آماده باشد زیرا ناهار معمولاً ساعت 11 صرف میشود، اکنون اعضای خانواده تاب و توان خود را از دست داده به شدن گرسنه هستند اگر دیر شود ممکن است مادر را به باد انتقاد قرار دهد که چرا شام را زود تر آماده نکرده یا حتی ممکن است پرخاش وکتک شوهر خسته از راه رسیده هم در انتظارش باشد. مادر من باید مواظب باشد کارش را به درستی و سر موقع انجام دهد.
این مادر زحمت کش وقتی شام را با خانواده صرف میکند و بعد از شام چای هم برای شوهر و احیاناً دیگران آماده میکند، باز یکبار دیگر به علوفه و دوشیدن احشام رسیدگی میکند. این کارها آنقدر زمان میبرد که دیگران بعد از صرف شام و سنگین شدن معده، به خواب می روند. مردم ما زود میخوابند این به دلیل تحرک زیاد در روز است. بچهها هم زود میخوابند چرا که در روز آنقدر جست و خیز کردهاند که دیگر رمقی برایشان باقی نمانده. پدر خانواده که روز تمام را سر مزرعه بوده اکنون خواب را بر همه چیز ترجیح میدهد؛ اما مادر به بچه شیرخوار و سایر کارهای مانده رسیدگی میکند. اگر کاری مانده از روز داشته باشد، مانند دوخت و دوز و غیره، باید باز هم بنشیند و انجامش بدهد. تازه مادر من بچههای قد و نیم قد خود را در جای خود قرار میدهد، رخت خواب آنان را میاندازد. وقتی خاطرش از تمام کارها راحت شد و یقین نمود که دیگر برای امروز کاری باقی نمانده، به بستر خواب می رود. پس مادر من از همه زود تر از بستر بر خواسته بود و دیرتر از همه به بستر رفت. انشاءالله که بتواند خوابهای خوش ببیند زیرا مادر من در زندگیاش هنوز خواب خوش ندیده. من آرزو میکنم این دفعه را خواب خوش ببیند زیرا زمانه تا حدودی عوض شده. مردم به بسیاری از کارهای شاقه نمیپردازند، دیگر حاضر نیستند برای زمستان احشامشان علفهای کوه را جمعآوری کنند درحالیکه چند سال قبل حتی مادران به کوه رفته پا به پای مردان کار میکردند و بیده (جمعآوری علفهای کوه)میکندند. حرفهای ناگفته در مورد مادر من بسیار است، در طول فصول سال کارها آنچنان متراکم میشود که خود را به کلی فراموش میکنند. در بهار چیدن علفهای حرز در طی حداقل یک ماه، درو کردن علفهای لب جوی آب، جمع کردن برگ درختان، کمک کردن در خورد کردن کندم، درو کردن رشقه و گندم با داس، در صورت کمبود علف خشک مانند کاه و رشقه، باید از کوه علفهای بهاری را جمع کند؛ و صدها مورد دیگر که از توان من بیرون است، زیرا نه وقتش را دارم و نه توان آن. تنها از باب این که یادی از زحمات مادرمان (مادر زحمتکش کشورمان افغانستان در روستاها) کرده باشم به این سخنان پرداختم. شاید ادای دینی باشد در قبال زحمتهای که زبان از وصف آن عاجز می آید.
در اخیر این شعر را که سالهای گذشته در وصف ماد فداکار سروده شده از حفظم، بخوانید و مادر را در همه حال قدر نهید.
ای مادر عزیز که جانم فدای تو * قربان مهربانی و لطف صفای تو
هرگز نشد محبت یاران و دوستان * همپایه محبت و مهر و وفای تو
گر بود اختیاری جهانی به دست من * میریختم تمام جهان را به پای تو.